۱۶ آگوست ۱۴ ، ۱۶:۰۹
تو سال ها همزادِ من بودی
بسم الله...
پنجشنبه بود، صدایِ زنگ موبایل را که شنیدم و صدایی که میگفت یک بسته برایت رسیده ُ قبل از ساعت دو وقت داری. حدس میزدم بسته از کجا رسیده و وقتی به پُست رسیدم با دیدنِ اسمِ همزاد جان مطمئن شدم.
با دیدن محتویان بسته این بار هم شرمنده شدم، اینکه باز هم الهام زحمت کشیده بود و مثلِ همیشه همراه سلیقه. ساعتِ گل گلی که برای هردومان خریده بود یا به قول خودش ساعت به وقتِ همزاد ،از توت فرنگی قشنگی که با دستان هنرمند و فکر خلاقش به بهترین شکل درست کرده بود (اِن وووو)، از گردنبد بست فرندز، که بستش ماند پیش خودش و فرندزش برای من، حتی جمله ای که کنارِ گردنبند بست نوشته بود و البته عروسک لالالوپسی که خواهر مهربانش برایِ هر دومان گرفته بود، و نامه ای با دست خطش که ماهرانه بسته شده بود و قرار بود بدون اینکه آسیب ببیند بتوانم بازش کنم و توانستم و با دیدن دست خط و متن لبخند به لبم آمد.
همه این ها را نوشتم تا چندبارِ از همزادِ جان به خاطرِ لطف و زحمتش تشکر کنم. اما در کنارِ این ذوق و حسِ خوب باید بگویم (همان طور که چند پست قبل نوشتم) این که آدم یک همزاد داشته باشد تا از اشتراک ها و حس هایشان صحبت کنند غنیمت است که مهم ترین
بخشِ این همزادانه است؛ و من خوشحالم از بودنت همزاد ِ جان.
عکس دست هایمان از الهامِ بانو
عنوان: شعری از سهیل محمودی
۱۴/۰۸/۱۶