فانوس‌ها همه خاموش

من از دیارِ حبــیب‌م

فانوس‌ها همه خاموش

من از دیارِ حبــیب‌م

۱ مطلب در می ۲۰۱۴ ثبت شده است

بسم الله...
می‌گفت:« باید با گل‌ها حرف بزنی، نازشون رو بخری.» می‌خندیدم ُ می‌گفتم:« چه ربطی داره، نمی‌فهمن که!» می‌گفت:« امتحان کن.»  وقتی که این گل داشت خشک می‌شد؛ گفتم به امتحانش می‌ارزه، بالاخره حرف یکیمون درست درمیاد. بعد از یک هفته سلام صبحگاهی و حال ُ احوال باهاش، 
نتیجه‌ش شد این غنچه هایِ تازه.