فانوس‌ها همه خاموش

من از دیارِ حبــیب‌م

فانوس‌ها همه خاموش

من از دیارِ حبــیب‌م

۱۰ جولای ۱۳ ، ۰۱:۴۱

نه به کیسه پلاستیکی

بسم الله....
یک سری مسائل نیاز به تربیت مستقیم ندارند همین که انقدر تکرار بشن تو ذهن‌ها حک میشه ، مثلِ این‌که از زمان بچگی یادم مونده مامان همیشه زباله‌های تر و خشک رو از هم جدا میکردن یا این‌که سعی داشتن از پلاستیک کمتر استفاده بشه.
زمانِ مدرسه هم سطل زباله‌های رنگی که هر کدوم اسم خاص داشت باعث شده بود حواسم بیشتر جمع بشه البته، صحبت‌های معلمِ جغرافیا هم کم تاثیر نداشت که  تاکید داشتن باید محیط زیست رو سالم نگه داریم.
الان حدود دوساله که ماه تیر اکثر شبکه‌های اجتماعی فیدهایی زده میشه که 21 تیر روز نه به کیسه پلاستیکی.
 نمی‌دونم این ایده از کجا شکل گرفت ولی خیلی شروعِ خوبیِ ، می‌شه وقت خرید هر شخص کیسه‌های پارچه‌ای همراهش باشه و با جمله *ممنون،کیسه پلاستیکی نمی‌خوام*کمک بزرگ برای حفظ محیط زیست انجام بدیم.
بیایم سلامت محیط زیست رو جدی بگیریم.
بسم الله...
صلاة ظهر رسیده بودیم کاظمین،گفتند وقت زیادی نداریم و باید زود به سمتِ نجف حرکت کنیم. دل‌هایمان راضی نبود اما نمی‌دانستیم برایمان چه رقم می‌زنند،احساس غربت نداشتیم.تمام مدت تصور می‌کردم مسیری را که از باب الجواد شروع می‌شد و می‌رسید به صحنِ انقلاب.
لحظه وداع با امامان کاظمین زیر لب زمزمه می‌کردیم السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
یک روز قبل از اتمام سفر قرار بود مشخص شود شب آخر کجا مستقر می‌شویم ..اینجا رئوف بودن را بار دیگر نشانمان دادند.
یک بارِ دیگر ، یک شبِ دیگر مهمانِ لطف امام مهربانی‌ها بودیم و شب را در حرم آرامِ کاظمین گذراندیم...
به حق کاظمین دل ، هوایِ مشهد دارد.

بسم الله...
درست یادم می‌آید روزی که برای اولین بار پدرم با مجله به خانه آمد و از همان روز شد مجله محبوبِ من ، به خصوص این‌که تازه حروف الفبا را یاد گرفته باشی ُ برای خواندن کلمه به کلمه نیاز به کمک مادر داشته باشی.
من با "بچه ها گل آقا" بزرگ شدم ، چیزهای زیادی یاد گرفتم ، اما گل آقا ... به قولِ خودش معلم و پدر تمامِ بچه های ایران.
نامه نوشتنُ فرستادن انواع کارت تبریک نوروز و روز معلم یا هر مناسبت دیگر برایم دوست داشتنی بود.
اما اردیبهشت سال هشتادُ سه همه چیز را عوض کرد ،اتفاق تلخی افتاد. مشغول درست کردن کارت روز معلم برای‌ش بودم که این بار هم پدر با مجله رسید ، اما نه با آن لبخند همیشگی.
نوشته بودند ، حالِ گل آقا خوب نیست....برای‌ش دعا کنید.
تمام هفته منتظر پنج شنبه ای بودم که مجله را بخوانم که نوشته باشد : حال گل آقای‌مان خوب شده است به همین خیال کارت را تمام کردم و فرستادم.
اما درست وقتی منتظر خبر خوش بودیم ، ظهر جمعه یازدهم اردیبهشت اخبار اعلام کرد گل آقایِ ما پَر کشــید.
یک روز قبل از روز معلم ، نماند که به قولِ خودش از تمام شاگردان کوچکُ بزرگش تشکر کند و تمام نامه‌ها بی پاسخ محبت او ماند.
 
گل آقا
 روح‌ت شاد گل آقایِ عزیزِ ما
۱۷ مارس ۱۳ ، ۰۱:۳۳

بیایید عیدی بدهیم!

بسم الله...
این پست به دعوت سیده فاطمه عزیز برای بازی وبلاگی بیایید عیدی بدهیم نوشته شده است.
شما که غریبه نیستید: خاطراتِ کودکی‌ست ملقب به هوشو که با مادربزرگ و پدربزگ‌ش زندگی می‌کند ، داستان کتاب واقعی‌ست و همین واقعیت و صمیمیت که در کلمات نقش بسته باعث می‌شود با ناراحتی هوشو غمگین و با شادی‌اش شاد شوید. بعد از خواندن این کتاب بیشتر می‌توان درک کرد اگر بخواهیم می‌شود! اسمِ کتاب با طنازی انتخاب شده است ، اگر قصه‌های مجید را دیده‌اید و خوانده‌اید این کتاب که سرگذشته عجیب و سخت نویسنده آن ، یعنی هوشنگ مرادی کرمانی‌ست را از دست ندهید.
مفاتیح الحیاة: تالیف آیت الله جوادی آملی است. شامل چهار بخش است که هرکدام فصل های جداگانه و مشخص دارد. در مقدمه کتاب نوشته است:مفاتیح الجنان، راه سلوک بندگان و ارتباطات انسان با خدا را از طریق انجام دادن اعمال عبادی در سه بخش نماز دعا و زیارات و پاداش آن‌هاهموار کرد ، کتابی دیگر لازم است که جلد دوم و مکمل آن محسوب شود و شئون دنیایی و امور اجتماعی بندگان را بیان کند از این رو این کتاب مفاتیح الحیاة نام گرفت.
احمد احمد: یکی از مبارزان قبل از انقلاب است.عضو گروه‌های مختلف بوده و بارها زندانی شده و در راه هدفش بها سنگینی پرداخته است ، به دلیل عضویت در گروه‌های مختلف اطلاعات خوبی در مورد اعضا و ماهیت و نوع مبارزات دارد ، خاطرات احمد احمد از آن دوران را از دست ندهید.
سه گانه: در میان شعر دوستان کمتر کسی پیدا می‌شود فاضل نظری را نشناسد. این کتاب مجموعه سه جلدی اقلیت،گریه‌های امپراطور و آن‌هاست
خاطرات پراکنده: مجموعه‌ای است از هشت داستان کوتاه. داستان یا به نقلی خاطرات با قلمی روان بیان شده است البته ممکن است گاهی توصیف‌ها خسته کننده به نظر برسد اما حسِ نوستالژیک کتاب بخشِ جذاب آن است، خانه مادربزرگ،دورهمی‌ها و البته توصیفِ تهران قدیم.
اگر دلتان برای این نوع صمیمت‌ها تنگ شده قلمِ گلی ترقی را از دست ندهید.

۱۳ مارس ۱۳ ، ۱۹:۴۲

برق کفش جفت شده تو گنجه‌ها

..بسم الله
.برایِ من که عاشق زمستان،سرما و برف هستم،آمدن بهار هیجان خاصی نداشت
 عوضش روزهای برفی ، انقدر پر انرژی می‌شوم که می توانم دو ساعت بی وقفه هدفون در گوش ،عرض خیابان ها را طی کنم،مهم هم نباشد دست هایم دارد بی حس می شود
.اما این روزها که دورم ، دلتنگ شده ام
.برای ِ لحظه ای که مادر بزرگ  زیر لب چیزی زمزمه میکرد ُ سبزه عید را آماده
بیشتر اما برای ِ پدربزرگ که باید همه رسوم را اجرا کند ،اینک ِ وقت ِ پهن کردن هفت سین بیاید و هی بگوید سمنو کم گذاشتید ، چرا سبزه را تر نکردید ، قرآن  قدیمی را بیاورید ، قرآن قدیمی حتما یاد مادر و پدرش را زنده می کند برایش 
.همه این ها همراه ریتمِ بویِ عیدی فرهاد میگذرد به خصوص وقتی بخواند برق کفش جفت شده تو گنجه ها ُ شنیدن خاطرات  
وقتی دور باشی دلت بیشتر از همه این ها برای صدای قرآن خواندن پدربزرگ سرِسفره هفت سین تنگ می‌شود
آن وقت است که بهار را دوست داری

۰۲ فوریه ۱۳ ، ۲۰:۵۱

یک عصرانه با تنهایی

بسم الله...

تنهام ، با لپ تاپ ُ کتاب‌ها میام آشپزخونه ، لپ تاپ رو جایی می‌زارم که آنتن مودم بهش برسه.
آشپزخونه رو نگاه می‌کنم سیب زمینی ها بهم چشمک می‌زنن.
دو تا بر‌میدارم می‌ندازم تو سینک ، آب رو باز می‌کنم ، با دقت خورد می‌کنم ، انگار که خط کش گذاشته باشی.
پوستش می‌مونه تو ظرف کوچیک کنار ِ سینک.
ماهیتابه رو می‌زارم روی گاز ، روغن که داغ شد و سیب زمینی رفت فکر می‌کنم این سیب زمینی‌ها یه خانواده‌ن ُ الان از هم جدا شدن!
زردچوبه رو دوست دارم نمی‌دونم چرا ، شعله رو کم می‌کنم ُ می‌شینم پشتمیز.
برای امتحان فردا می‌خونم ُ تست ها رو انجام می‌دم .
پنجره اون یکی حیاط بالای سینک ِ ظرف شویی ِ ، سخت باز کردنش اما من می‌تونم دلم بوی ِ لیمو تازه ِ روی درخت رو ‌می‌خواد ، علاوه بر بوی ِ پوست ِ سیب زمینی آب خورده اینم دوست دارم! 

برمیگردم سر کتاب‌ها ، توییتر رو باز می‌کنم
صدای ِ جلز ُ ولز سیب زمینی ها می‌آد دوست ندارم زیاد سرخ بشن ، توییت ها رو می‌خونم  .
نمک می‌ریزم روش!
فکر می‌کنم به آدم هایی که نمک رو زخم می‌شن ..صدایِ زنگِ موبایل‌م می‌یاد به اسم‌ش نگاه می‌کنم ُجواب نمی‌دم
گاهی لازمِ این تنهایی

۲۴ ژانویه ۱۳ ، ۲۳:۵۸

"چیزی مثل یک رویا"

بسم الله..
"نوزده سالگی "
مثل ِ یک مرز
همراه‌ست با حس‌های مبهم
تردیدی میان رفتن ُکشف دنیای ِ جدید
"نوزده سالگی"
رویای ِ شیرین زندگانی‌ست
۲۱ ژانویه ۱۳ ، ۰۱:۰۷

دیار ِ حبیب

بسم الله الرحمان الرحیم..
گاهی تفاوتی نیست میان زندگی واقعی و مجازی.
برای ِ من که در زندگی واقعی هم مجال ِ یک‌جا نشینی نبود ، بارها در دنیای مجازی همین اتفاق افتاده است.
این بار اما می‌نویسم در دیار ِ حبیب را
باشد که پایدار بماند
.
.
من از دیار ِحبیب‌م نه از بلادِ غریب...مهیمنا به رفیقان خود رسان